مرکّب از: بی + قصور، بی جرم. بی گناه. (آنندراج) ، تنها. (از ناظم الاطباء) ، که خویشاوندی ندارد. که خویشان و نزدیکان ندارد. که خویش و بسته ندارد. (یادداشت مؤلف) : آری کس بی کسان خدایست. - بی کس و کار، بی خویشاوند. - بی کس و کو، آنکه قوم و برادران و رفیقان نداشته باشد. (آنندراج)، ، بی پدر و مادر. (ناظم الاطباء) : بی کس نواز باش که هر طفل بی پدر در منزلت به عیسی مریم برابر است. صائب. ، بیچاره و بی نوا. (ناظم الاطباء) : عید او فرخ و فرخنده و او شاد به عید دشمنانش غمی و بی کس و محتاج به نان. فرخی. نباشد ترا ضایع از کردگارت اگر بی کسان را کنی دستیاری. کمال اسماعیل. که خواهد شد بگویید ای رفیقان رفیق بی کسان یار غریبان. حافظ (دیوان، ساقی نامه چ قزوینی -غنی ص 354)، ، که کس در آن نیست. که ساکنی ندارد. غیر مسکون: وگر گویی ولایتشان بگیرم تا مرا ماند ولایتشان بیابانست و خشک و بی کس و ویران. فرخی. چه خواهی کردن آن ویرانه های ضایع و بی کس ترا ایزد ولایتهای خوش داده ست و آبادان. فرخی. تیر توجگر دوزد، سهم تو زفر بندد بس خانه کز آن بی کس زین زیر و زبر داری. فرخی. ز مهمانان او خالی ز مداحان او بی کس نه اندر شهرها خانه نه اندر بادیه رحله. فرخی. رجوع به کس شود
مُرَکَّب اَز: بی + قصور، بی جرم. بی گناه. (آنندراج) ، تنها. (از ناظم الاطباء) ، که خویشاوندی ندارد. که خویشان و نزدیکان ندارد. که خویش و بسته ندارد. (یادداشت مؤلف) : آری کس بی کسان خدایست. - بی کس و کار، بی خویشاوند. - بی کس و کو، آنکه قوم و برادران و رفیقان نداشته باشد. (آنندراج)، ، بی پدر و مادر. (ناظم الاطباء) : بی کس نواز باش که هر طفل بی پدر در منزلت به عیسی مریم برابر است. صائب. ، بیچاره و بی نوا. (ناظم الاطباء) : عید او فرخ و فرخنده و او شاد به عید دشمنانش غمی و بی کس و محتاج به نان. فرخی. نباشد ترا ضایع از کردگارت اگر بی کسان را کنی دستیاری. کمال اسماعیل. که خواهد شد بگویید ای رفیقان رفیق بی کسان یار غریبان. حافظ (دیوان، ساقی نامه چ قزوینی -غنی ص 354)، ، که کس در آن نیست. که ساکنی ندارد. غیر مسکون: وگر گویی ولایتشان بگیرم تا مرا ماند ولایتشان بیابانست و خشک و بی کس و ویران. فرخی. چه خواهی کردن آن ویرانه های ضایع و بی کس ترا ایزد ولایتهای خوش داده ست و آبادان. فرخی. تیر توجگر دوزد، سهم تو زفر بندد بس خانه کز آن بی کس زین زیر و زبر داری. فرخی. ز مهمانان او خالی ز مداحان او بی کس نه اندر شهرها خانه نه اندر بادیه رحله. فرخی. رجوع به کس شود
بی کمک. بی معین. بی مددکار: دنیا خطر ندارد یک ذره سوی خدای داور بی یاور. ناصرخسرو. در آن حیرت آباد بی یاوران زدم قرعه بر نام نام آوران. نظامی. رجوع به یاور شود
بی کمک. بی معین. بی مددکار: دنیا خطر ندارد یک ذره سوی خدای داور بی یاور. ناصرخسرو. در آن حیرت آباد بی یاوران زدم قرعه بر نام نام آوران. نظامی. رجوع به یاور شود
غایب، غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) : ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟ ملاشانی تکلو (از آنندراج). ، مضطرب، آزرده و رنجیده، خشمناک. (ناظم الاطباء)
غایب، غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) : ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟ ملاشانی تکلو (از آنندراج). ، مضطرب، آزرده و رنجیده، خشمناک. (ناظم الاطباء)