جدول جو
جدول جو

معنی بی حضور - جستجوی لغت در جدول جو

بی حضور
تنگ دل و افسرده
تصویری از بی حضور
تصویر بی حضور
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی شعور
تصویر بی شعور
نافهم، نادان، بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
مرکّب از: بی + قصور، بی جرم. بی گناه. (آنندراج) ، تنها. (از ناظم الاطباء) ، که خویشاوندی ندارد. که خویشان و نزدیکان ندارد. که خویش و بسته ندارد. (یادداشت مؤلف) : آری کس بی کسان خدایست.
- بی کس و کار، بی خویشاوند.
- بی کس و کو، آنکه قوم و برادران و رفیقان نداشته باشد. (آنندراج)،
، بی پدر و مادر. (ناظم الاطباء) :
بی کس نواز باش که هر طفل بی پدر
در منزلت به عیسی مریم برابر است.
صائب.
، بیچاره و بی نوا. (ناظم الاطباء) :
عید او فرخ و فرخنده و او شاد به عید
دشمنانش غمی و بی کس و محتاج به نان.
فرخی.
نباشد ترا ضایع از کردگارت
اگر بی کسان را کنی دستیاری.
کمال اسماعیل.
که خواهد شد بگویید ای رفیقان
رفیق بی کسان یار غریبان.
حافظ (دیوان، ساقی نامه چ قزوینی -غنی ص 354)،
، که کس در آن نیست. که ساکنی ندارد. غیر مسکون:
وگر گویی ولایتشان بگیرم تا مرا ماند
ولایتشان بیابانست و خشک و بی کس و ویران.
فرخی.
چه خواهی کردن آن ویرانه های ضایع و بی کس
ترا ایزد ولایتهای خوش داده ست و آبادان.
فرخی.
تیر توجگر دوزد، سهم تو زفر بندد
بس خانه کز آن بی کس زین زیر و زبر داری.
فرخی.
ز مهمانان او خالی ز مداحان او بی کس
نه اندر شهرها خانه نه اندر بادیه رحله.
فرخی.
رجوع به کس شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نادان و احمق. (آنندراج). نادان. بی عقل. بی ادراک. (ناظم الاطباء). رجوع به شعور شود، بی طراوتی. و رجوع به صفا و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ناپاک. بی طهارت:
غره مشو بدانکه ترا طاهر است نام
طاهر نباشد آنکه پلید است و بی طهور.
ناصرخسرو.
رجوع به طهور شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
زایل نشدنی. قدیم. جاودان. همیشه. باقی:
باد رایت بی تباهی باد شخصت بی حدوث
باد جاهت بی تناهی باد جانت بی ضرر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بی کمک. بی معین. بی مددکار:
دنیا خطر ندارد یک ذره
سوی خدای داور بی یاور.
ناصرخسرو.
در آن حیرت آباد بی یاوران
زدم قرعه بر نام نام آوران.
نظامی.
رجوع به یاور شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
غایب، غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) :
ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست
چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟
ملاشانی تکلو (از آنندراج).
، مضطرب، آزرده و رنجیده، خشمناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی حضوری
تصویر بی حضوری
بی دلی ناشکفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی یاور
تصویر بی یاور
بی مددکار، بی کمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شعور
تصویر بی شعور
کم خرد نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شعور
تصویر بی شعور
((شُ))
نادان، بی عقل، احمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی شعور
تصویر بی شعور
نادان، بی خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
لا يصدّق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
Unbelieving
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
incrédule
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
incrédulo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
asiyeamini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
неверующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
ungläubig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
невіруючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
niewierzący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
不相信的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
بے ایمان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
অবিশ্বাসী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
inançsız
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
incredulo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
믿지 않는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
信じない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
לא מאמין
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
incrédulo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
tidak percaya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
ไม่เชื่อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
ongelovig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی باور
تصویر بی باور
अविश्वासी
دیکشنری فارسی به هندی